قهر مامان و بابا
عزیزم الان ۴ روزه که بابایی و ندیدیم و نه باهاش حرف زدیم آخه به حساب من و بابایی قهریم. بابایی از روز چهارشنبه غروب برای مراسم عقد پسرعمه یاسر به بیجار رفته تا دیشب که فکر کنم دیر وقت اومده . البته فکر کنم دیشب دلش می خواسته بیاد تورو ببینه بعد فکر کرده دیر وقته منصرف شده . روز پنج شنبه ای به تو که خونه آبایی بودی زنگ زده بود، روز جمعه هم همین طور ولی چون من گوشی رو ورداشتم قطع کرد . مثل اینکه بابا تصمیم گرفته این بار سفت و سخت بگیره و به حساب به من درس عبرت بده .ولی با این حال من می دونم چی تو اون دل مهربونش می گذره .
نویسنده :
مریم محمدی
10:17